میون باغ رو گل ها
یه زنبورک خوابیده
آفتاب زرد پاییز
روی تنش تابیده
زنبورک طلایی رنگ
ناقلای زبر و زرنگ
میون باغ و بیشه
پر می زنه همیشه
وقتی که وز وز می کنه
منو خیلی می ترسونه
می ترسم از نیش او
درمیرم از پیش او
خورشید خانم تو یک توپ طلایی
تو آسمونی اون بالابالایی
نور می پاشی به روی دشت و صحرا
گرم می کنی هر گوشه ی زمین را
وقتی یه دونه توی خاک می خوابه
نور تو روی خاک اون می تابه
گرم میشه و دونه شکوفا میشه
زمین پر از گل های زیبا میشه
با اینکه خیلی ناز و مهربونی
نمی ذاری نگات کنم،
چشامو می سوزونی
کاش می شد بچه بودم غمی نداشتم
شبا راحت چشامو رو هم می ذاشتم
می خوابیدم خوابای ساده می دیدم
آدما رو ، همه آزاده می دیدم
توی دنیای قشنگم ، نه غمی بود و نه دردی
نه دل تنگی و نه خونه ی سردی
واسه من دیدنی بودن شاپرک ها
وقتی که پر می کشیدن سوی گل ها
سوار اسب خیالم تا دل ابرا می تاختم
میون ستاره ها خونه می ساختم
می شدم همسایه ی خورشید زیبا
از تو آسمون می رفتم توی دریا
مثل ماهی توی آب سفر می کردم
از تموم دریاها گذر می کردم
خبر از جنگ بزرگترا نداشتم
توی سینه ها گل امید می کاشتم
رو لبام ترانه ی مهر و وفا بود
دل کوچیکم پر از عشق ِخدا بود